۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

دل قوي دار ، سحر نزديک است




در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام.

گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطرآلود.
شکن گيسوي تو
موج درياي خيال.
کاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي کردم.
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر مي کردم.

من هنوز از اثر عطر نفس هاي تو سرشار سرور ،
گيسوان تو در انديشه من
گرم رقصي موزون .

کاشکي پنجه من
در شب گيسوي پرپيچ تو راهي مي جست.
چشم من ، چشمه زاينده اشک ،
گونه ام بستر رود .
کاشکي همچو حبابي بر آب ،
در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود .

شب تهي از مهتاب ،
شب تهي از اختر
ابر خاکستري بي باران پوشانده ،
آسمان را يکسر .

ابر خاکستري بي باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستري سرد کدورت افسوس !
سخت دلگير تر است.

شوق باز آمدن سوي تو ام هست ،
اما ،
تلخي سرد کدورت در تو
پاي پوينده راهم بسته
ابر خاکستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته .

واي ، باران
باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما ،
چه کسي نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربي رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران ،
باران ،
پر مرغان نگاهم را شست .

خواب روياي فراموشي هاست!
خواب را در يابم
که در آن دولت خاموشي هاست.

من شکوفايي گلهاي اميدم را در رويا ها مي بينم ،
و ندايي که به من مي گويد :
" گر چه شب تاريک است
دل قوي دار ،
سحر نزديک است"