چنانکه گویی کسی تورا نمی بیند
عشق بورز
چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای
بخوان
چنانکه گویی کسی صدای تو را نمی شنود
زندگی کن
چنانکه گویی بهشت روی زمین است
نویسنده ناشناس
من چنان برفم که آبم میکنی
تو دل و جان و همه چیز منی
درد این بیمار درمان میکنی
صحرا
شاید که کسی گریه کند، دل برنجد که چرا میگویی
هیچ چیزی نباید که نوشت
شاید که کسی بر خواند، خشم اندازد که چرا میگویی
هیچ چیزی نباید فهمید
شاید به کسی بر بخورد که چرا فهمیدی
هیچ وقتی نباید که گریست
شاید که کسی شک بکند ، که تو هم دل داری
اینجور نشان باید میداد ، که همه چیز خوب و خوش است
روزگار آرام است، آسمان خوش رنگ است
باید اینگونه دیگران را بفریبم،
که خانه زندان و قفس نیست، گلها خوش بویند
چهره ا م خندان است، سینه ا م بی درد است
اما
من که در ا عماق خودم میدانم، دل من دیگر آن دل نیست
اما
من که در ا عماق خودم میدانم، سردی دست من از خاطر چیست.
صحرا
خواب یا بیدار، فکر من غرق تو است
در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام.
گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطرآلود.
شکن گيسوي تو
موج درياي خيال.
کاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي کردم.
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر مي کردم.
من هنوز از اثر عطر نفس هاي تو سرشار سرور ،
گيسوان تو در انديشه من
گرم رقصي موزون .
کاشکي پنجه من
در شب گيسوي پرپيچ تو راهي مي جست.
چشم من ، چشمه زاينده اشک ،
گونه ام بستر رود .
کاشکي همچو حبابي بر آب ،
در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود .
شب تهي از مهتاب ،
شب تهي از اختر
ابر خاکستري بي باران پوشانده ،
آسمان را يکسر .
ابر خاکستري بي باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستري سرد کدورت افسوس !
سخت دلگير تر است.
شوق باز آمدن سوي تو ام هست ،
اما ،
تلخي سرد کدورت در تو
پاي پوينده راهم بسته
ابر خاکستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته .
واي ، باران
باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما ،
چه کسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران ،
باران ،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب روياي فراموشي هاست!
خواب را در يابم
که در آن دولت خاموشي هاست.
من شکوفايي گلهاي اميدم را در رويا ها مي بينم ،
و ندايي که به من مي گويد :
" گر چه شب تاريک است
دل قوي دار ،
سحر نزديک است"
قاب عکس یادگاری تو به دست،به چشمان تو نگاه میکنم
چشمان تو مال من است.
سیاهی شب و چشم های خواب آلود
خیال تو مال من است.
خسته و بی تحمل،معشوق دور و عشق نزدیک
درد تو مال من است.
در سرمای بالکون خانه،به آسمان نگاه میکنم
آسمان مال من است.
در گرمای پشت پنجره اتاقت به آسمان نگاه میکنی
آسمان مال تو است.
بیا مثل آسمان باشیم، پاک و آبی
مال همه و مال هیچکس.
صحرا
بعضی وقتا آدم حتی میمونه که از زندگی چی میخاد! فقط بگذ ره! همین؟
حتما جواب این نیست، هر کی باید جواب خودشو پیدا کنه.