۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

زندگی

برقص
چنانکه گویی کسی تورا نمی بیند
عشق بورز
چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای
بخوان
چنانکه گویی کسی صدای تو را نمی شنود
زندگی کن
چنانکه گویی بهشت روی زمین است

نویسنده ناشناس

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

هفت

گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

وادی اول:طلب

ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

وادی دوم:عشق

کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

وادی سوم:معرفت

چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او

وادی چهارم:استغنا

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

وادی پنجم:توحید

رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

وادی ششم:حیرت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
گوید:"اصلا می ندانم چیز من
وان "ندانم" هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"

وادی هفتم:فقر و فنا

بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود

عطار

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

خاکسترم بر باد

‫از دستم بدادی و خاکسترم بر باد
‫بر هیچ مسلمان و کافری چنین مباد
‫از دشمنان روشن، گر رسد تیری چه باک
‫تیر کمان دوست، بی چشم رو مباد
‫دستم به دست غیب و سینه ا م پر درد
‫دل در چنین سینه ای، در زمین مباد
‫آن خنجری کز پشت، قلب من شکافت
‫آن دست و آن دوست، بی خزان مباد
‫از آسمان خبری آمده است، خموش
‫آن کس که دل شکست، بی حساب مباد.
صحرا

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

کا شکی

کاشکی که هنوز کودک بودم

‫مشق شب تنها دردم بود

‫و چه ساده

‫آب، بابا، باران

‫نان، دارا، چوپان

‫کاشکی که هنوز کودک بودم

‫که نیاموخته بودم کلمات سخت را

‫عشق را، درد را

‫دل همچون سنگ را

‫کاشکی که هنوز کودک بودم

‫کاشکی که هنوز

‫بابا، با نان همچنان زیر باران می بود

‫کاشکی که هنوز

‫نیاموخته بودم عشق را

صحرا

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

گلدون شکسته

منو با تنهاییهام تنها بذار ، دلم گرفته
روزای آفتابی رو به روم نیار ، دلم گرفته
نقش من نقش یه گلدون شکستس
بی گل و آب برا موندن
توی ایوون بهار ، دلم گرفته
ابی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

‫درد ودرمان

من چنان برگم که خیسم میکنی

‫من چنان برفم که آبم میکنی

‫تو دل و جان و همه چیز منی

‫درد این بیمار درمان میکنی

صحرا

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

من که میدانم

هیچ چیزی نباید می گفت

‫شاید که کسی گریه کند، دل برنجد که چرا میگویی

‫هیچ چیزی نباید که نوشت

‫شاید که کسی بر خواند، خشم اندازد که چرا میگویی

‫هیچ چیزی نباید فهمید

‫شاید به کسی بر بخورد که چرا فهمیدی

‫هیچ وقتی نباید که گریست

‫شاید که کسی شک بکند ، که تو هم دل داری

‫اینجور نشان باید میداد ، که همه چیز خوب و خوش است

‫روزگار آرام است، آسمان خوش رنگ است

‫باید اینگونه دیگران را بفریبم،

‫که خانه زندان و قفس نیست، گلها خوش بویند

‫چهره ا م خندان است، سینه ا م بی درد است

‫اما

‫من که در ا عماق خودم میدانم، دل من دیگر آن دل نیست

‫اما

‫من که در ا عماق خودم میدانم، سردی دست من از خاطر چیست.

صحرا

۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

چشم در چشم


دور یا نزدیک، قلب من مال تو است

‫خواب یا بیدار، فکر من غرق تو است



‫گرم یا لرزان، دست من در دست تو است

‫شاد یا گریان، چشم من در چشم تو است.
صحرا

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

خدایا

خدایا عشق رو در من نکش، من نمیدانم چه کردم، اما عشق را در من نکش.
صحرا

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

شطرنج

به یکی گفتم که تو بازی شطرنج ، یه سرباز همیشه یه سرباز میمونه، فکر کردم، یادم اومد که بعضی وقتا آخر بازی شطرنج، وقتی که هم مهره ها سوختن، یه سرباز اگر دوام آورده باشه و به آخر صفحه خودش رو برسونه، میشه یه وزیر. من سرباز زخمی هستم، اما خودمو به آخر میرسونم، اما حیف که دیگه کسی که من می خوام تو صفحه شطرنج نیست.
صحرا

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

دل قوي دار ، سحر نزديک است




در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام.

گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطرآلود.
شکن گيسوي تو
موج درياي خيال.
کاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي کردم.
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر مي کردم.

من هنوز از اثر عطر نفس هاي تو سرشار سرور ،
گيسوان تو در انديشه من
گرم رقصي موزون .

کاشکي پنجه من
در شب گيسوي پرپيچ تو راهي مي جست.
چشم من ، چشمه زاينده اشک ،
گونه ام بستر رود .
کاشکي همچو حبابي بر آب ،
در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود .

شب تهي از مهتاب ،
شب تهي از اختر
ابر خاکستري بي باران پوشانده ،
آسمان را يکسر .

ابر خاکستري بي باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستري سرد کدورت افسوس !
سخت دلگير تر است.

شوق باز آمدن سوي تو ام هست ،
اما ،
تلخي سرد کدورت در تو
پاي پوينده راهم بسته
ابر خاکستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته .

واي ، باران
باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما ،
چه کسي نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربي رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران ،
باران ،
پر مرغان نگاهم را شست .

خواب روياي فراموشي هاست!
خواب را در يابم
که در آن دولت خاموشي هاست.

من شکوفايي گلهاي اميدم را در رويا ها مي بينم ،
و ندايي که به من مي گويد :
" گر چه شب تاريک است
دل قوي دار ،
سحر نزديک است"



۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

مال همه و مال هیچکس

قاب عکس یادگاری تو به دست،به چشمان تو نگاه میکنم

‫چشمان تو مال من است.

‫سیاهی شب و چشم های خواب آلود

‫خیال تو مال من است.

‫‫خسته و بی تحمل،معشوق دور و عشق نزدیک

‫درد تو مال من است.

‫در سرمای بالکون خانه،به آسمان نگاه میکنم

‫آسمان مال من است.

‫در گرمای پشت پنجره اتاقت به آسمان نگاه میکنی

‫آسمان مال تو است.

‫بیا مثل آسمان باشیم، پاک و آبی

‫مال همه و مال هیچکس.

صحرا

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

تو

  • شب, یخ, لرز, امید
  • شهاب , یورش, لمس, امید
  • شرم, یقین, لهیب, امید
  • شراب, یاد, لخت, امید
  • شقایق, یاس, لاله, امید
  • شمیم, یار, لطیف, امید
  • شب, یلدا, لحظه, امید

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

کیمیا گر

جدیدا یه کتاب میخونم به اسم کیمیا گر. خیلی کتاب جالبی هستش. خیلی بهش فکر کردم، تو کتاب حرف از این هست که هر شخصی یک آینده مشخصی داره که باید به کمک اشارتی که محیطش و دلش بهش میده انو دنبال کنه و اگر اینکارو نکونه در آینده همیشه ممکنه غصه اینو بخوره که چرا دنبال اون چیزیی که همیشه تو دلش بوده نرفته. این کتاب باعث شد که خیلی فکر کنم واقعا از زندگی چی میخام؟

‫بعضی وقتا آدم حتی میمونه که از زندگی چی میخاد! فقط بگذ ره! همین؟

‫حتما جواب این نیست، هر کی باید جواب خودشو پیدا کنه.

گناهی ندارم

گناهی ندارم ولی قسمت اینه/

که چشمای کورم به راهت بشینه/

برای دله من واسه جسم خستم/

منی که غرورو تو چشمات شکستم/



سر از کار چشمات کسی در نیاورد/

که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد/

برای دل من واسه جسم خستم/

منی که غرور رو تو چشمات شکستم/

واسه من که برعکس کار زمونه/

یکی نیست که قدر دلم رو بدونه/

گناهی ندارم ولی قسمت اینه/

که چشمای کورم به راهت بشینه/



گوش کنید.