هیچ چیزی نباید می گفت
شاید که کسی گریه کند، دل برنجد که چرا میگویی
هیچ چیزی نباید که نوشت
شاید که کسی بر خواند، خشم اندازد که چرا میگویی
هیچ چیزی نباید فهمید
شاید به کسی بر بخورد که چرا فهمیدی
هیچ وقتی نباید که گریست
شاید که کسی شک بکند ، که تو هم دل داری
اینجور نشان باید میداد ، که همه چیز خوب و خوش است
روزگار آرام است، آسمان خوش رنگ است
باید اینگونه دیگران را بفریبم،
که خانه زندان و قفس نیست، گلها خوش بویند
چهره ا م خندان است، سینه ا م بی درد است
اما
من که در ا عماق خودم میدانم، دل من دیگر آن دل نیست
اما
من که در ا عماق خودم میدانم، سردی دست من از خاطر چیست.
صحرا