۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

من که میدانم

هیچ چیزی نباید می گفت

‫شاید که کسی گریه کند، دل برنجد که چرا میگویی

‫هیچ چیزی نباید که نوشت

‫شاید که کسی بر خواند، خشم اندازد که چرا میگویی

‫هیچ چیزی نباید فهمید

‫شاید به کسی بر بخورد که چرا فهمیدی

‫هیچ وقتی نباید که گریست

‫شاید که کسی شک بکند ، که تو هم دل داری

‫اینجور نشان باید میداد ، که همه چیز خوب و خوش است

‫روزگار آرام است، آسمان خوش رنگ است

‫باید اینگونه دیگران را بفریبم،

‫که خانه زندان و قفس نیست، گلها خوش بویند

‫چهره ا م خندان است، سینه ا م بی درد است

‫اما

‫من که در ا عماق خودم میدانم، دل من دیگر آن دل نیست

‫اما

‫من که در ا عماق خودم میدانم، سردی دست من از خاطر چیست.

صحرا