از دستم بدادی و خاکسترم بر باد
بر هیچ مسلمان و کافری چنین مباد
از دشمنان روشن، گر رسد تیری چه باک
تیر کمان دوست، بی چشم رو مباد
دستم به دست غیب و سینه ا م پر درد
دل در چنین سینه ای، در زمین مباد
آن خنجری کز پشت، قلب من شکافت
آن دست و آن دوست، بی خزان مباد
از آسمان خبری آمده است، خموش
آن کس که دل شکست، بی حساب مباد.
صحرا